قسمت دوم داستان خوابگاه....
خوردم زمین که یکدفعه یه نفر با سنگ زد تو سرم منم بیهوش شدم...
هیون_شماها کی هستید؟؟
دخترا_جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
هیون_این کیه...ای وای اینکه همون دختر جدیدس.اسمش ریحانه بود...
مایده_تو ریحانرو میشناسی؟؟
هیون_اره امروز تو سالن غذاخوری دیدمش...راستی شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟
پسرا پشت هیون بودنو هیچی نمیگفتن...
مایده_اگه راس میگی خودت اینجا چیکار میکنی؟؟؟
تینا_خاک تو سرتون باو ریحانه بیهوش شده اونوقت شما دارید مثل سگ و گربه به هم میپرید...
سانگ اومدو منو بلند کرد...
هیون با چشم غره_خود شیرین..
سانگ_خفه شما به دعواتون برس....
رومینا تو باغ بود تازه به خودش اومد_چی شده؟؟
جونگمین_ای خاک...
تینا_هیچی فقط خواهر عزیزت بیهوش شده...
رومی_چی؟؟؟ریحانهههههههههه.
تینا_اه ببند..بیهوش شده دیگ...
رومی_تو چه ریلکسی....رومینا اومد تا منو از دست سانگ بکشه که هیون دستشو گرفت...
هیون_هی خوشگله ابجیت برمیگرده نمرده که...
رومی_خدا نکنه...
کیم_بیاید برگردیم سمت خوابگاه....
تینا تا کیم بومو دید چشماش گرد شد...
مایده_هنوز نگفتید اینجا چیکار میکنید؟؟؟
هیون_به شما مربوط نیس...شما برا چی از مدرسه اومدین بیرون خطرناکه؟؟
تینا_رومینا حس بدی داره میگه ی اتفاقایی داره تو این مدرسه میوفته...
پسرا به هم نگاه کردن...
جونگمین و هیون هماهنگ_نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه....
تینا_وا باشه...چرا حولید
سانگ_بابا دستام درد گرفت بیاید بریم چقد زر میزنید...
مایده_بریم...
تو خوابگاه...
سانگ از رومینا پرسید_اتاقتون چنده؟؟
رومی_99
رفتیم اتاق 99 تینا اینا تا اومدن بگن اشتباه اومدیم جونگمین درو باز کرد و با صحنه بدی مواجه شد...پسره تازه از حموم اومده بود جونگمین_جیغغغغ
جونگمین از اتاق اومد بیرون پسره هم از پشت حولشو پرت کرد تو صورت جونگ...
همه از خنده مرده بودند...من داشتم بهوش میومدم که سانگ از خنده منو انداخت زمین منم دوباره بیهوش شدم....
تینا و رومی_هووووووووووی...
هیون_بدش به من تا نکشتیش...
رفتیم تو اتاقمون جونگمینم که عصبی بود...داشت چپ چپ رومینارو نیگا میکرد...
تو اتاق...
هیون منو گذاشت رو تخت...
رومی_ممنون پسرا...
پسرا خواهش..
من_اووووووووووووف سرم اینجا چ خبره؟؟؟
هیون_هیچی باو..
ما_شبتون بخیر...
پسرا_شبتون شیک...
من_یکی برام توضیح بده...
فردا حاضر شدیم رفتیم سالن صبحانه خوردیمو رفتیم سرکلاس...
کلاس که تموم شد...مدیر ما و پسرارو خواست...
مدیر_شما هشتارو باید تو یه اتاق با هم بندازیم اخه اتاقاتونو لازم داریم..
ما_ننننننننننننننننننننننننننه
پسرا_قبول...
ما_پرررررررروها
مدیر_اینم اتاقتون...
بقیه قسمت بعد...
نظرات شما عزیزان:
Nastaran 
ساعت0:58---6 تير 1394
خیلی قشنگه ممنونم عزیزم قسمت اولشم خوندم عالی بودازاینکه اسم منم توداستان قشنگت گذاشتی ممنون:-*
پاسخ:نسترن جوون اشتب خوندي داستان TNTبود
محمدرضا 
ساعت13:34---13 خرداد 1394
سلام وبلاگ خوبی داری ولی یکم موضوش کوچیکه نوشتن درباره یک شخص ...!!!
پاسخ:مرسی این شخص زندگی منه
paniz+sh 
ساعت13:36---12 خرداد 1394
خخخخخخخ خیلی باحال بور
لایک
راستی چه اتاقی!.gif)
پاسخ:میسی...خخخخ اتاق شاهانس